نویسه جدید وبلاگ

دولت عشق گفت: فقیرم.گفتند: نیستی. گفت: فقیرم! باور کنید. گفتند:نه، نیستی. گفت: شما از حال و روز من خبر ندارید.و حال و روزش را تعریف کرد. گفت که چه قدر دستهایش خالی است و چه سختی هایی شب و روز می کشد. ولی امام هنوز فقط نگاهش می کردند. گفت: به خدا قسم که چیزی ندارم.گفتند: صد دینار اگر به تو بدهم حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما متنفری؟ از ما فرزندان محمد گفت: نه! به خدا قسم نه.((هزار دینار؟)) -نه! به خدا قسم نه. -دهها هزار؟ -نه! باز دوستتان خواهم داشت. -گفتند:چطوری می گویی فقیری وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف نمی فروشی؟ ((چطور می گویی فقیری وقتی کالای عشق به ما در دارایی تو هست؟))





متن امنیتی


گزارش تخلف
بعدی